باز هم تغییر رویّه

پیش‌نوشت: این مطلب رو سه چهار روز پیش نوشته بودم و ابتدایش اندکی امیدوار بودم. اما بعدش امیدها نقشِ بر آب شد، چون نتوانستم مطلب را به وبلاگ بیفزایم (و در پی‌نوشت هم به این قضیه اشارتی رفته)! با اینحال به راهِ بادیه رفتن بِه از نشستنِ باطل.


اگر کسی پی‌درپی روال‌ها و شیوه‌هایش را تغییر بدهد معناهای گوناگونی تواند داشت. یکی اینکه بسیار پویا و کوشا و سنجشگر است، و دیگر اینکه بسیار بی‌ثبات و ناکارآمد است!

من نمی‌توانم بگویم که لزوما در کدام یک از این دو مقوله جا می‌گیرم... و اساسا اصراری هم بر این ندارم که طبعا در یکی از این دو مقوله باشم. قطعا مؤلفه‌هایی از هر کدام در این تغییر رویّه‌های من سهیم اند.

اما چه تغییری؟ مهمترین تغییر این بود که تصمیم گرفتم کتاب‌ها را در طولِ هم بخوانم تا در عرضِ هم! یعنی دیگر هف هشت تا کتاب را با هم برای خواندن برنگزینم. گرچه لزومی هم ندارد که حتما سرِ «۱» کتاب قفلی بزنم... اما دیگر بناست بر بیش از دو یا سه کتاب متمرکز نگردم. خوبی‌ها و بدی‌های این شیوه را خودم می‌دانم.

تغییرِ دیگری که می‌خواهم انجام دهم این است که به نوشتن یادداشت‌های مختصر و پراکنده ادامه دهم، با این تفاوت که از پدیده‌ی «تگ (Tag)» غافل نشوم که غافلان از زمره‌ی گُمراهان اند!

واقعا برای کسی مثلِ من استفاده از تَگ خیلی چیزِ خوبی ست. می‌توان بوسیله‌ی آن از زلفِ پریشانِ نوشته‌ها و تأملاتم کسبِ جمعیت کنم (هرچند خیلی خَز است، اما می‌نویسم تا آیندگان بدانند اشاره‌ای بود هنرمندانه به بیتی هنرمندانه‌تر از لسان‌الغیب: از خلاف‌آمدِ عادت بطلب کام که من / کسبِ جمعیت از آن زلفِ پریشان کردم).

مثلا گاهی دلم می‌خواهد بزنم در خطِ حافظ ... گاهی فردوسی ... گاهی مثنوی ... گاهی دورکیم و جامعه‌شناسی و مردمشناسی ... گاهی فلسفه و کانت و هگل و بسیاری اوقات هم تحلیل‌های شخصی و برداشت‌هایی از مسائل روزمره‌ی سیاسی-اجتماعی-زندگانی‌ای. گاهی هم که صرفاً نقلِ روایت می‌کنم...

اما با تگ می‌توان به نظمی خودانگیخته رسید.

راستی به ترجمان هم ایمیل زدم و درخواستِ همکاری دادم. آزمونشان را هم گذراندم. حالا نمی‌دانم قبول می‌شوم یا نه. اما حتی اگر قبول نشوم هم تلاش می‌کنم بیشتر رویِ زبانم کار کنم و دوباره آزمون دهم. برایم بسیار مهم است که در امرِ ترجمه نیز دستی ببرم و تلاشی بکنم.

در این چند وقت کتاب‌های «اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری» از وبر را و «پاره‌های انسان‌شناسی آنارشیستی» از گربر را خواندم و اکنون هم مشغول خواندنِ «هویت‌اندیشان و میراث فکری احمد فردید» از محمدمنصور هاشمی هستم. جالب اند.

منصور هاشمی برای من شخص جالبی ست. یک جورهایی نماینده‌ی کسی ست که واقعا در گوشه‌ای نشسته و کارِ فکری می‌کند. به فراخورِ توانش وارد رسانه‌ها هم شده است ... اما چندان به پراکسیس یا کنشِ سیاسی بها نمی‌دهد.

خیلی اوقات دوست دارم چنین شخصی باشم.

 

پی نوشت: ظاهرا گند زده شد به همه‌ی انتظاراتم! هرکاری می‌کنم نمی‌توانم در وبلاگم مطلبی را پُست کنم! واقعا به خودم حق می‌دهم که در چنین شرایطی بخواهم گله‌مند باشم...

گناهم چه بوده که هیچ‌گاه نمی‌توانم ثابت و بابرنامه پیش بروم و همیشه امکانات مرا جا می‌گذارند؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد