فوکو و پدیدارشناسی!؟ ترجمه!

ماجرا از آنجا آغاز شد که من هنگام خواندنِ کتابچه‌ی «پدیدارشناسی» (که در حقیقت ترجمهٔ برخی از مدخل‌های واژه‌نامهٔ استنفورد است) به این جمله برخوردم:

« میشل فوو با مبدأ قراردادن مقولات پدیدارشناسانه به بررسی تکوین و معنای نهادهای اجتماعی پرداخت ...»

درکل هم این فصل مربوط به تأثیرات پدیدارشناسی بر دیگر حوزه‌های فلسفه است! اما با توجه به چیزهایی که از و درباره‌ی فوکو خوانده بودم برایم این نکته مسلم بود که اساساً فوکو با پدیدارشناسی مشکل دارد! جمله‌ای که فوکو در آغاز کتاب نظم اشیاءاش آورده به خاطرم آمد:


 If there is one approach that I do reject, however, it is that (one might call it, broadly speaking, the phenomenological approach) which gives absolute priority to the observing subject, which attributes a constituent role to an act, which places its own point of view at the origin of all historicity – which, in short, leads to a transcendental consciousness.  


(البته من این جمله را از مدخل Foucault’s Relation to Phenomenology از The Cambridge Companion to Michel Foucault بازگفته ام)

البته می‌توان گفت که ممکن است نویسنده‌ای خودش را مخالفِ مکتبی یا روشی بداند، اما در حقیقت خوانندگان بتوانند میان محتوای متن او و آن مکتب یا روش شباهت‌هایی پیدا کنند. این مسئله در مورد فوکو بیش از بقیه صدق می‌کند، زیرا تا جایی که من دریافته ام او چندان طرفدار انسجام و گریز از تناقض نبوده و میان نوشته‌هایش گزاره‌های ضدونقیض و مدعاهای مقابل و مغایرِ فراوانی می‌توان یافت.

اما باز هم تا آنجا که من می‌دانم مخالفت فوکو با پدیدارشناسی امری جاافتاده است! به همین دلیل از خواندنِ این جمله در کتابچه‌ی «پدیدارشناسی» بسیار شگفت‌زده شدم. در ادامه رفتم و آن پاراگراف را به انگلیسی هم خواندم. پارارگراف کامل به انگلیسی را به همراه ترجمه‌ی فارسیِ آن در ادامه خواهم آورد:


“ Allied with ethics are political and social philosophy. Sartre and Merleau-Ponty were politically engaged in 1940s Paris, and their existential philosophies (phenomenologically based) suggest a political theory based in individual freedom. Sartre later sought an explicit blend of existentialism with Marxism. Still, political theory has remained on the borders of phenomenology. Social theory, however, has been closer to phenomenology as such. Husserl analyzed the phenomenological structure of the life-world and Geist generally, including our role in social activity. Heidegger stressed social practice, which he found more primordial than individual consciousness. Alfred Schutz developed a phenomenology of the social world. Sartre continued the phenomenological appraisal of the meaning of the other, the fundamental social formation. Moving outward from phenomenological issues, Michel Foucault studied the genesis and meaning of social institutions, from prisons to insane asylums. And Jacques Derrida has long practiced a kind of phenomenology of language, seeking social meaning in the “deconstruction” of wide-ranging texts. Aspects of French “poststructuralist” theory are sometimes interpreted as broadly phenomenological, but such issues are beyond the present purview.


«فلسفهٔ سیاسی و فلسفهٔ اتماعی همراه و هم‌خانوادهٔ اخلاقند. سارتر و مرلو-پونتی در پاریسِ دههٔ ۱۹۴۰ درگیر سیاست بودند، و فلسفه‌های اگزیستانسیال آن‌ها ( که مبنایی پدیدارشناسانه دارد) حاکی از نظریه‌ای سیاسی برپایهٔ اختیار و آزادی فردی است. سارتر بعدها در پیِ آن رفت که اگزیستانسیالسیم و مارکسیسم را آشکارا به هم بیامیزد. با این حال، نظریهٔ سیاسی در حواشی پدیدارشناسی باقی مانه است. اما نظریهٔ اجتماعی به خود پدیدارشناسی، نزدیک‌تر بوده است. هوسرل ساختار پدیدارشناسانهٔ زیست‌جهان و Geist [روح] به طور کلی، از جمله نقش ما در فعالیت اجتماعی را تحلیل کرد. هایدگر بر کنش اجتماعی تأکید ورزید، که آن ار آغازین‌تر از آگاهی فردی می‌دانست. آلفرد شوتس نوعی پدیدارشناسی جهان اجتماعی را پرورد. سارتر ارزیابی پدیدارشناسانهٔ معنای دیگری، یعنی شکل‌بندی اجتماعی بنیادین، را ادامه داد. میشل فوکو با مبدأ قراردادن مقولات پدیدارشناسانه به بررسی تکوین و معنای نهادهای اجتماعی پرداخت، از زندان‌ها گرفته تا آسایشگاه‌های روانی. ژاک دریدا نیز، با جستجوی معنای اجتماعی در واسازی متونی که دامنهٔ وسیعی را در بر می‌گیرند، دیرزمانی سر در کار نوعی پدیدارشناسی زبان داشته است. وجوهی از نظریهٔ «پساساختارگرایانه» فرانسوی گاه به معنای کلی کلمه پدیدارشناسانه تعبیر می‌شوند، ولی پرداختن به چنین موضوعاتی در دایرهٔ نوشتار حاضر نمی‌گنجد.» (صص ۳-۶۲)

مسعود عُلیا (مترجم این کتاب) تا جایی که من می‌دانم فرد متخصص و دقیق و چیره‌دستی ست و به ترجمه‌های او تا حد زیادی اعتماد دارد. اما آنچه مرا به شک انداخته شیوهٔ ترجمهٔ بخش «moving outward from…» است که ایشان «با مبدأ قرار دادن ...» ترجمانیده. با توجه به آنچه من در منابع اینترنتی پیدا کرده ام ترکیب move outward from در فرهنگ‌ها نیامده، اما move out را دیکشنری Macmillan اینگونه معنا کرده:

permanently to leave the house or flat where you live or the place where you have your business.

همچنین ترکیب دیگری نیز هست بنام outward-moving که آشکار است بسیار همانند و همساختار با ترکیبِ به کار رفته در متن اصلی ست.دیکشنری WordNet آنرا اینگونه معنا کرده:

moving or directed away from center, especially when spinning or traveling in a curve.

همانطور که می‌بینیم در هر دوی این ترکیب‌ها تأکید بر این است که ما جایی را ترک و یا از مرکزی فاصله می‌گیریم و دور می‌شویم. با این توصیفات اگر جمله‌ی دانشنامه را هم دال بر فاصله‌گیریِ فوکو از مقولات پدیدارشناسانه در نظر بگیریم کاملن با دریافت رایج از نسبت فوکو با پدیدارشناسی همخوان است. اما وقتی بصورت «با مبدأ قرار دادن ...» ترجمه شده اینگونه به نظر می‌رسد که فوکو مبنای کار خود را مقولات پدیدارشناسانه قرار داده و بنابراین اساساً شیوه‌ی کاری‌اش هم پدیدارشناسانه است! در حالی که در آثار او ما چنین چیزی را نمی‌بینیم، بلکه اتفاقا می‌بینیم فوکو با مفاهیمی از قبیل «سوژه‌ی فراباش» و همانندانش ضدیت دارد!

ولی از سویِ دیگر مشکل اینجاست که بافتِ پاراگراف بیشتر به سودِ ترجمه‌ی آقای عُلیاست تا مفهومی که من در ذهن دارم. نویسنده دارد نزدیکی و همانندی حوزه‌های گوناگون با پدیدارشناسی را برمی‌شمارد و در این میان افرادی از قبیل هایدگر و سارتر و هوسرل و مرلو-پنتی و فوکو و دریدا را نام می‌برد. منطقی‌تر و طبیعی‌تر این است که همه را تا حد زیادی تحت تأثیر پدیدارشناسی بداند، نه اینکه ناگهان متفکری همچون فوکو را در اواخر متن بیاورد و «فاصله‌گیری او از پدیدارشناسی» را ذکر کند!

خلاصه اینکه در این زمینه هنوز نظر قاطعی ندارم! این‌ها جزو مسائل و دشواری‌های ترجمه اند و امیدوار ام با افزایش تجربه و دانشم در این زمینه و یا با بهره‌گیری از دیدگاه‌های دوستانِ مطلع‌تر، بتوانم موضعِ بهتری در این زمینه برگیرم.

نظرات 1 + ارسال نظر
امین شنبه 1 خرداد 1395 ساعت 20:53

دقت و شک ورزی شما بسیار قابل ستایش است. من هم- هرچند بنا بر دانش ناقص ام- با نظر شما مبنی بر بی ارتباطی فوکو و پدیدارشناسی موافقم. متن انگلیسی هم به وضوح گویای اشتباه مترجم است... اما از طرف دیگر، به نظرم نویسنده نیز با آوردن دیدگاه مخالف فوکو در زمره ی پدیدارشناسان به نام قرن بیستم، خطای نابجایی مرتکب شده... نویسندگان دانشنامه ی استنفورد هم بری از خطا نیستند! یعنی اینجا نویسنده و مترجم دست به دست هم داده اند تا مخاطب دقیقی مثل شما را گیج، یا به اصطلاح "مچل"، کنند !!!
در هر حال، شما آگاهانه از دام کجفهمی رهیده اید... امیدوارم موضع مناسب را بیابید

سپاسگزار ام دوستِ من.
نظرت برای انتخاب موضعْ راهگشاست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد