هر بار که به پروژههای ناتمامی مینگرم که گشودهبودمشان و نتوانستم به سرانجام برسانم حسرت میخورم. مثنویخوانی، کژتابیهای زبان، شاهنامهخوانی و هزار و یک کارِ دیگر ...
البته شرایطِ زندگیام هم در این میان بیتقصیر نبوده و شیوهی نگرشِ من به جهان هم اینگونه است که نباید بابتِ شرایطِ بیرونی و تغییرناپذیر غصه خورد! اما در این میان «تنبلی»ِ شخصی نیز در کار است و همین است که مرا میآزارد...
حال مشکلِ اساسی انسجام است.
کتابی که خوانده میشود، اگر پس از آن به همان صورت رها گردد، اگرچه باز هم مفید است و تأثیرش را بر ذهن و زبانِ ما خواهد گذاشت، اما اگر این تأثیرگذاری با یادآوری و مرور و آگاهی و بازخوانی و نقدوبررسی همراه شود تأثیرش بسا که شگفتتر خواهد بود.
اما دفترهایی که برای این کارها اختصاص دادهام همه اینجا و آنجا رها گشته اند...
امروز به سرم زد (همانندِ هزاران بارِ دیگر) که بیایم و آهستهوپیوسته در وبلاگ آنچه را که میخوانم بازتاب دهم...
بیش از این توضیح نمیدهم ... ببینیم آیا چنین مسیری ادامه خواهد یافت یا که نه!