چند نکته در موردِ «ترجمه» و یادداشتِ محمدمهدیِ اردبیلی

بحثِ ترجمه چندوقتی‌ست که فکروذهنِ مرا بسیار به خودش مشغول کرده. شاید مهمترین تجربه‌ی من در این زمینه تطبیق‌دادنِ بخش‌هایی از ترجمهٔ محسنِ ثلاثی از کتابِ «پیامدهای مدرنیت»ِ‌ آنتونی گیدنز بوده. تا پیش از آن تجربه من گمان می‌کردم مترجمان – دستِ کم مترجمانِ مشهوری همانندِ آقای ثلاثی – تا حدودِ زیادی متنِ اصلی را درست می‌فهمند و به دلیلِ تسلطِ کافی بر زبانِ فارسی آن را تا حدودِ زیاد درست و کم‌اشکال به فارسی برمی‌گردانند. اما تجربه‌ای که از سر گذراندم تصوراتِ مرا یکسره زیرورو کرد... من تسلط و آشناییِ زیادی بر و با زبان انگلیسی ندارم، اما با این حال پس از اینکه بخش‌هایی از متنِ اصلی را با ترجمهٔ فارسی تطبیق دادم متوجه شدم جاهایی که با جمله‌بندی‌های دشوار و پیچیده روبرو می‌شوم در ترجمه‌ هم کمکی نمی‌بینم... در بیشترِ موارد مترجم ترکیب‌ها و واژگان را عینا با برابرهای معمولیِ‌ فارسیِ آن جایگزین کرده و بصورتی مکانیکی واردِ ترجمهٔ خود می‌کند، بدونِ توجه به ظرافت‌های زبانی و ویژگی‌های سبکیِ نویسنده.

نگاهی به کارنامهٔ مترجم هم از ماجرا کمی ابهام‌زدایی می‌کند. محسنِ ثلاثی فردی‌ست که بسیار بازاری ترجمه می‌کند. کتاب‌هایی از قبیلِ «نظریهٔ جامعه‌شناسی در دوران معاصر» جورج ریتزر و  «زندگی و اندیشهٔ بزرگانِ جامعه‌شناسی» کوزر و کتاب‌های مشابه گواهِ محکمی بر این قضیه اند. همچنین طیفِ ترجمه‌های ایشان نسبتِ خاصی با هم ندارد. ترجمهٔ یکی دو کتاب از گیدنز + ترجمهٔ کتابی از هانا آرنت + ترجمهٔ کتاب «استبداد شرقیِ ویتفوگل» و ... و ... نشان می‌دهد مترجم در یک نویسنده یا یک حوزهٔ واحد عمیق نشده...

من هیچ آشنایی شخصی با مترجم ندارم و بنابراین نتیجه‌ای هم که فعلا می‌گیرم بر مبنایِ همین ظواهر و نشانه‌هایی ست که با آن روبرو ام و یاد شد. بر مبنایِ این شواهد من معتقد ام که آقای محسنِ ثلاثی مترجمی ضعیف، بازاری، پرسه‌زن و تا حدودی خیانتکار (به وجدان و انصافِ علمی ست). شاید این داوریِ من ناسنجیده و نادرست باشد... تنها با ارائهٔ شواهد می‌توان به این مسئله رسیدگی کرد.

در گذشته یک نمونه از اشتباهاتِ بسیار فاحشِ ترجمه را نوشته بودم که اینجا آن را دوباره می‌آورم:

«          ص ۴۲:

« ۵- در اینجا میرسیم به تعریف اعتماد. اعتماد را میتوان به عنوانِ اطمینان به اعتمادپذیریِ یک شخص یا نظام، با توجه به یک رشته پیامدها یا رویدادهایِ معین، تعریف کرد، در آنجا که این اطمینان ایمان به صداقت یا عشق به دیگری و یا صحت اصول انتزاعی(دانش فنی) را بیان کند»

جدای از اینکه جملهبندیها واقعا کارنشده و سنگین و نادقیق است، با خواندنِ جملهٔ اول این احساس به خواننده دست میدهد که گیدنز یک تعریفِ کاملا «دوری» از اعتماد ارائه کرده است: «اعتماد را میتوان به عنوانِ اطمینان به اعتمادپذیریِ یک شخص یا نظام... تعریف کرد» اما باید بدانید که در متنِ انگلیسی اینگونه نیست و «اعتماد» با توجه به «اعتمادپذیری» ترجمه نشده:

P 30:

" At this point we reach a definition of trust. Trust may be defined as confidence in the reliability of a person or system, regarding a given set of outcomes or events,  where that confidence expresses a faith in the probity or love of another, or in the correctness of abstract principles (technical knowledge) "

»

 

مورد مرا نسبت به بسیاری از مترجمان و ترجمه‌ها بی‌اعتماد کرد و به این فکر انداخت که احتمالن مشکل در فهمِ بسیاری از جملاتِ کتاب‌ها نه بخاطرِ عدمِ تمرکز یا دانشِ من که به دلیلِ نقصان و بدفهمیِ مترجم است.

چندوقتی‌ست که  آقای صالحِ نجفی به نقدِ گزنده و تندِ ترجمه‌های ناشیانه و پُراشتباهِ موجود در بازار دست زده اند که این حرکت با واکنش‌های زیادی روبرو شده. تا جایی که من می‌بینم بسیاری هم با این حرکتِ آقای نجفی به مخالفت برخاسته‌اند. من با توجه به تجربه‌ی خودم در این زمینه داشتم از تلاش و نقد‌های ایشان حمایت می‌کنم و تا حدِ زیادی هم با خشم و گزندگیِ نثرِ ایشان «همدردی» می‌کنم، چرا که معتقد ام یک ترجمه‌ی کارنشده و «بد» در حکمِ نوعی خیانت به نویسندهٔ متن و خوانندگانِ متن و به تمامِ جامعه‌ی علمی  است.

جنابِ آقای محمدمهدی اردبیلی در نوشته‌ای اخیرا  به نقدها و پاسخ‌های مترجمان واکنشیده‌اند و نگاهِ خود را در این مورد بیان داشته اند. خواندنِ نوشته‌ی ایشان علاوه بر اینکه برای من جالب و آموزنده بود پرسش‌ها و چالش‌هایی را نیز پیش کشید.

ایشان با عباراتی جالب – و اندکی تسخرآمیز - ماجراهای درگیری مترجم/منتقد را توصیف می‌کنند که با توجه به مشاهداتِ خود من در اغلبِ موارد چنین است:

«ابتدا فردی انتقاداتی را نسبت به ترجمه‌ی یک اثر مطرح می‌کند. این انتقاد معمولاً با چند شاهدمدعا همراه می‌شود. برای ارایه‌ی شاهد، منتقد دست روی بزرگترین و فاحش‌ترین ایرادات می‌گذارد. ابتدا عبارتی از ترجمه بازگو می‌شود؛ سپس متن اصلی در زبان مبداء ذکر می‌شود و نهایتاً منتقد ترجمه‌ی بدیل خود را ارائه می‌دهد. در این لحظه است که نمایش بناست به نقطه‌ای باشکوه برسد و مخاطب از میزان فاحش‌بودن اشتباه آگاه شود و به نوعی مکاشفه نایل گردد. این انتقادات اما معمولاً در همین سطح باقی نمی‌مانند. منتقد تازه مقدماتش را چیده است. هدف وی عمدتاً نقد ترجمه نیست، بلکه نقد اولیه این امکان را برای منتقد فراهم می‌آورد که نبرد خود را آغاز کند. بحث بعضاً به رویکرد فکری و شیوه‌ی زیست و حتی سن و جنسیت هم می‌کشد. منتقد در اینجا مشغول تصفیه حساب است، حتی با کسانی که آنها را نمی‌شناسد. منتقد خود را در جایگاه دانای کل و حراست‌‌کننده از زبان و اندیشه می‌نشاند و مترجم خاطی را ادب می‌کند.

در سوی مقابل، مترجم یا حامیانش اقدام به پاسخگویی می‌کنند. تقریباً در همه‌ی موارد تجربه‌شده مترجم یا اصلاً نقدهای منتقد را نادیده رها می‌کند و فقط به اتهامات و مباحث حاشیه‌ای پاسخ می‌دهد یا در بهترین حالت، در میان تمام انتقادات جستجو می‌کند و ضعیف‌ترین آنها را بر‌می‌گزیند و به آن پاسخ می‌دهد تا از قدرت نقد بکاهد. در برخی موارد هم مترجم تا آنجا پیش می‌رود که حتی از ضعف و اشتباه ترجمه، نوعی فضیلت می‌سازد و بدون مواجهه‌ی انتقادی با عملکرد خود، به ترفند «طبیعی‌سازی خطا» یا حتی ایده‌آل‌سازیِ آن روی می‌آورد. »

و گویا تا کنون تجربیاتی که در این زمینه شاهد بوده‌ایم مفید نبوده‌ و راه به جایی نبرده‌اند. نه مترجم دست به اصلاحِ ایراداتِ خود می‌زند و نه منتقد از زبانِ نیشدارِ خود دست می‌کشد. البته در همهٔ موارد هم لزوما چنین نیست. برای نمونه نقدهای هادیِ جلیلی به ترجمه‌های حسنِ چاوشیان را می‌توانم نمونه بیاورم. حسنِ چاوشیان(مترجم) بسیار تند و نیش‌دار و شورمندانه پاسخ داد؛ ولی پاسخِ سپسینِ هادیِ جلیلی به پاسخِ چاوشیان حاویِ گزندگی و ادامهٔ درگیری نبود.

اما در ادامه ایشان به آوردنِ نمونه‌ای خیالی جهتِ افزایشِ همدلی دست می‌برند که بنظرِ من شگفت‌انگیز و دارای اشکال است:

«جوانی را تصور کنید که مدتی است به مطالعه و تفکر در موضوعات مختلف مشغول است. این مطالعه و تفکر برای وی تفنن نیست، بلکه کلیت زندگی او را تحت‌الشعاع قرار داده است. این جوان پس از تن سپردن به نوعی پراکنده‌خوانی و پراکنده‌کاری، به یک‌باره خود را در یک موضع فلسفی مشخص و احتمالا دارای تعلق خاطر به یک یا چند متفکر درمی‌یابد. ابتدا به مطالعه‌ی آثار اصلی (یا ترجمه‌های انگلیسی) می‌پردازد و رفته‌رفته می‌کوشد تا مطالعاتش را به زبان فارسی برگرداند. با یک زبان خارجی آشناست و به فارسی هم چیزکی نوشته است و مفاهیم و حرفهای زیادی در سر دارد. یک راه متداول آن است که همان حرفهایی را که از فلان فیلسوف به زبان اصلی خوانده، در مقالات و یادداشت‌ها و کلاس‌های مختلف بازگو کند و دکانی بگشاید و جایگاهی کسب کند و احتمالا نامی هم از منابع اصلی مورد مطالعه‌اش نبرد. راه دوم و راه سخت‌تر آن است که تن به ترجمه‌ی آثار فلسفی بسپرد. روزها و شب‌ها خود را در خانه محبوس کند و کلمه به کلمه پیش رود و گاهی مقدمه یا پاورقی‌ای بر متن بیافزاید و بعد از مدتها تلاش و تقلا کتابی را به فارسی ترجمه کند و تازه وارد بازار آشفته‌ی نشر شود و بعد از بارها ناشر عوض کردن و وعده‌های دروغ شنیدن نهایتا با تحمل هزار منت اثرش را به ناشری بسپرد تا آن را در فرآیند طولانی ویرایش اولیه-صفحه‌بندی-فیپا-ارشاد-ویرایش نهایی-تایید نهایی-چاپ-توزیع قرار دهد که هر کدام از آنها ممکن است ماه‌ها طول بکشد و نهایتا ً بناست ۴ یا ۶ ماه بعد از انتشار، چندرغازی را به جیب مترجم بریزد که حتی به اندازه‌ی هزینه‌های یک هفته‌ی زندگی در این شهر نیست. مترجم جوان اما از پای نمی‌نشیند. از عایدی مالیِ ترجمه‌اش چشم‌پوشی می‌کند، از بی‌اعتنایی به آثارش دم نمی‌زند، شور خود را از دست نمی‌دهد و به طرزی مازوخیستی دوباره به ترجمه‌ی اثری دیگر روی می‌آورد و این داستان بارها و بارها ادامه می‌یابد. مترجم اما همچنان امیدوار است. ترجمه‌هایش به‌واسطه‌ی استمرار و پیگیری و کسب تجربه بهتر و بهتر می‌شوند و نهایتاً خود را به یکی از مترجمین اختصاصی فلان فیلسوف یا متفکر بدل می‌سازد. حال این مترجم در صفحه‌ی یک روزنامه، یا گوشه‌ای از یک وبسایت، یا حتی بدتر، از زبان این و آن در می‌یابد که کسی کارهایش را نقد کرده است. نقد را می‌خواند. لحنی زننده، بیان چند ایراد فاحش که به دلیل ناشی‌گری یا بی‌احتیاطی آنها را مرتکب شده است، بیان چند انتقاد که آنها را نمی‌پذیرد. اما در کنار همه‌ی اینها با ترور شخصیت و رویکرد و کل تاریخ فعالیت فکری‌اش مواجه می‌شود. منتقد هیچ سویه‌ی مثبت یا قابل دفاعی را در کار وی تشخیص نداده است و یکسره بر وی تاخته است و بعضا به نحوی غرض‌ورزانه با نیش‌ها و کنایه‌های تحریک‌کننده بر نقطه‌ضعف‌های شخصیتی، سیاسی، کاری و حتی فرهنگی مترجم دست گذاشته است »

من با این نمونه دو مشکل دارم. مشکلِ نخست آن‌جاست که گفته‌می‌شود جوانْ دو راه پیشِ رو دارد: یکی اینکه حرفهای فلان‌ فیلسوف را در مقالات و یادداشت‌ها و کلاس‌های مختلف بازگو کند و دکانی بگشاید و جایگاهی کسب کند و احتمالا نامی هم از منابعِ اصلی مورد مطالعه‌اش نبرد ؛ راهِ دوم هم این است که (با وجودِ نداشتنِ آشنایی و تخصصِ کافی) تن به ترجمه بسپارد. بنظرِ من این یک «دوگانه‌انگاریِ نادرست» (False dichotomy) ست و حالت‌هایِ بینابینی و فراوانِ دیگر در نظر گرفته نشده. آیا جوانِ مثالیْ نمی‌تواند صبر کند و مسیرِ آکادمیک را تا جایی ادامه دهد که به تخصص و مهارتِ کافی برسد؟ آیا نمی‌تواند بصورتی آگاهانه و با احتیاط پیش برود و بخش‌های کوتاه – اما دقیق – ترجمه کند و آن را با افرادِ صاحب‌نظر در محیطِ مجازی در میان بگذارد تا از دردسرهای چاپ‌-پخشِ کتاب هم در امان بماند؟

مشکلِ دومِ من با این نمونه‌آوری این است که نمی‌دانم تا چه میزان با واقعیت مطابقت دارد. اگر نمونه‌ی خودِ من (محسنِ ثلاثی) را در نظر بگیریم که بسیار بعید است چنین ملاحظاتی در موردِ او سازگار باشد. محسنِ ثلاثی فردی اسم‌ورسم‌دار است و در زمانِ انتشار «پیامدهای مدرنیت» هم جوان و دلسوز نبود و با یکی دو متفکر هم آشناییِ نسبتا عمیق نداشت!

اگر نمونه‌ی مشهورِ حسنِ چاوشیان را هم در نظر بگیرید که این قاعده صدق نمی‌کند. ایشان هم هنگامِ ترجمه به مقتضیاتِ بازار بسیار توجه دارند.

حتی نمونه‌هایی که آقای صالحِ نجفی به آن‌ها تاخته هم گمان نمی‌کنم مشمولِ چنین اوصافی باشند. برای نمونه پایِ مترجمانی در میان است که نمی‌دانند کلمه‌ی Shouldهمواره بمعنایِ «باید» نیست و گاهی جمله را «شرطی» می‌کند. چنین کسانی مشخص است دلسوز و دغدغه‌مند نیستند و با حوصله و شب‌بیدارمانی ترجمه نمی‌کنند و کلمه‌به‌کلمه پیش نمی‌روند.

باید بگویم که در این زمینه نگاهِ من با نگاهِ آقای اردبیلی تفاوت دارد. من ترجمه را نوعی مسئولیت و مترجم را فردی مسئول می‌انگارم ـ نه تنها در برابرِ خود و وجدانِ خود، که در برابرِ جامعه‌ی علمی و افرادی که می‌خواهند سخنانِ نویسنده‌ای «دیگر» را بفهمند... و اگر اختلالی در فهم پیش آید نقشِ مترجم در این میان بسیار برجسته است. بنابراین  از دیدِ من اگر یک منتقد اشکالاتی به این اندازه بزرگ در آثارِ مترجمی بیابد، چندان هم ناگوار نیست اگر بسیار توفنده بر آن بتازد ...

اما نکته اینجاست که همه‌ی خطاها اینگونه نیستند. گاهی اوقات خطاها بدلیلِ آشنا‌نبودن با زبانِ مبدأ و یا سهل‌انگاری و «سرعت» در ترجمه رخ می‌دهد، و گاهی هم بر اثرِ لغزش‌هایی که جزءِ جداناپذیرِ هر انسانی ست (حتی مترجمانِ چیره‌دست و بزرگ). در این جا منتقد باید مترجم را شناسایی کند و اگر آن را از افرادِ دسته‌ی دوم تشخیص می‌دهد با زبانی مودبانه صرفا به بازگویی لغزش‌ها و اختلافات در «فهم» و «صحت» بپردازد، اما اگر کسانی را از دسته‌ی اول دید (چه جوانِ جویایِ نام، و چه با سابقه و تکریم‌شده) بنظرِ من نرم و سنجیده برخورد کردن کمکی نمی‌کند.

البته باید این را هم در نظر داشته باشیم که دعواهای لفظی و درگیری‌ها و حملاتِ شخصی دردی را دوا نمی‌کنند. منتها اشکال اینجاست که اگر «مچ‌گیری» های منتقدان با اندکی پرخاش و گزندگی همراه نباشد، آیا موجب نمی‌شود تازه‌واردهای بسیاری بدونِ آنکه خود را مسئول بینگارند و هراس به دل راه دهند واردِ این میدان شوند و بر انبوهه‌ی ترجمه‌های بازاری و کم‌کیفیت خرواری دیگر بیفزایند؟

خودِ من هنوز پاسخِ روشنی برای این مسأله ندارم. اما باید بگویم تا اینجا که با رویکردِ آقایِ نجفی موافق بوده‌ام.

هر بار که به پروژه‌های ناتمامی می‌نگرم که گشوده‌بودمشان و نتوانستم به سرانجام برسانم حسرت می‌خورم. مثنوی‌خوانی، کژتابی‌های زبان، شاهنامه‌خوانی و هزار و یک کارِ دیگر ...

البته شرایطِ زندگی‌ام هم در این میان بی‌تقصیر نبوده و شیوه‌ی نگرشِ من به جهان هم اینگونه است که نباید بابتِ شرایطِ بیرونی و تغییرناپذیر غصه خورد! اما در این میان «تنبلی»ِ شخصی نیز در کار است و همین است که مرا می‌آزارد...

حال مشکلِ اساسی انسجام است.

کتابی که خوانده می‌شود، اگر پس از آن به همان صورت رها گردد، اگرچه باز هم مفید است و تأثیرش را بر ذهن و زبانِ ما خواهد گذاشت، اما اگر این تأثیرگذاری با یادآوری و مرور و آگاهی و بازخوانی و نقدوبررسی همراه شود تأثیرش بسا که شگفت‌تر خواهد بود.

اما دفترهایی که برای این کارها اختصاص داده‌ام همه اینجا و آنجا رها گشته اند...

امروز به سرم زد (همانندِ هزاران بارِ دیگر) که بیایم و آهسته‌وپیوسته در وبلاگ آنچه را که می‌خوانم بازتاب دهم...

بیش از این توضیح نمی‌دهم ... ببینیم آیا چنین مسیری ادامه خواهد یافت یا که نه!